و اگر عاشورا نبود- قسمت چهارم

بسم رب الحسین
سلسله بحثی رو با هم آغاز کردیم که چرا امام حسین(ع) واقعه‌ی کربلا رو ایجاد کردن؟ هدفشون چی بود؟ چرا بقیه امامان چنین نکردن؟ از جمله‌ی خود حضرت شروع کردیم که إنما خرجت لطلب الإصلاح في امت جدي رسول الله أريد أن آمر بالمعروف وانهى عن المنکر و اسير بسيرت جدي رسول الله و ابي علي‌ابن‌ابي‌طالب.
از قرآن و روایت پیامبر مثال آوردیم که آیا امکان این فساد وجود داره یا نه؟ از این جلسه می‌خوایم ببینیم این فسادی رو که می‌خواستن ایجاد کنن به صورت پایه‌ای چه فسادی بود و در مقابل این فساد چه باید کرد و امام حسین چه کردن؟ در دنیای اسلام ما باید ببینیم که این فساد چی بوده که امام حسین می‌فرمایند من خروج می‌کنم تا این فساد رو از بین ببرم. یکی از این فساد‌ها که بسیار خطرناک بود عوض کردن تفکر دینی مسلمین و آلوده ساختن اون بود.
یکی از بدترین بردگی‌ها بردگی فکریست. یکی از بدترین استثمار‌ها استثمار اندیشه است و یکی از نارواترین استعمار‌ها استعمار تعقل انسان‌هاست. دقت کنید قرآن چقدر انسان‌ها رو به تفکر تدبر تعقل دعوت می‌کنه؟ این‌قدر تفکر مهمه که در دین ما حدیثی داریم که می‌گه:
یک لحظه اندیشه‌ی عمیق به حقایق از عبادت مستحبی هفتاد سال برتر است. خب تفکر چیست و فسادی رو که می‌خواستن بعد از پیامبر ایجاد کنن چیست؟ اگر ما بیایم در جامعه بگیم این‌قدر فکر نکنید عقلتونو به کار نبرید این خود جنایته اما ممکنه برای این که با عکس‌العمل آدم‌ها مواجه نشیم مستقیم عمل نکنیم اما به شکلی عمل کنیم که زمینه‌ی تفکر درست را از انسان بگیریم این خودش از خیانت‌های بزرگ‌تره چون فکر حرکت ذهنه در معلومات که به وسیله‌ی آن کشف مجهول بکنه. حالا ما بیاییم اینجا گاهی ذهن را آلوده کنیم یا نه معلوماتی رو که به ذهن می‌دیم آلوده کنیم. بذارین مثالی بیارم تا راحت‌تر متوجه شیم. فرض کنین به یه نفر بگن غذا نخور خب طرف بعد از یه مدت گشنه‌اش می‌شه و نیاز به خوردن غذا پیدا می‌کنه. پس میان می‌گن نه غذا بخور اما بهش غذاهای بد میدن و هر چی غذای سالمه جمع می‌کنن. فرد در لحظه سیر می‌شه اما در طولانی مدت براش ایجاد بیماری می‌کنه این مثال رو حالا بیارین به بعد روحی یعنی عواملی که روح ما رو تغذیه می‌کنه رو از ما بگیرن مثلاً کتاب‌های خوب رو جمع می‌کنن کتاب‌های بد به ما بدن. درس‌های خوب رو جمع کنن درس‌های بد به ما بدن. خب این معلومه که فساد بسیار زیادی رو ایجاد می‌کنه. حالا ببینیم بعد از وفات پیامبر چه کردند.
کتاب طبقات الکبری. جلد پنج: ص 140:
خلیفه رفت بالای منبر قسم داد هر کی هر چی از پیامبر نوشته بیاره. دستور داد همه رو آتش بزنن. بهانه این بود که قرآن ما را بس. مگه سخنان پیامبر در راستای فهم قرآن نبود؟ در راستای روشنگری قرآن نبود؟ ممکنه بعضی‌ها بگن که چون یه سری روایات خرافی ایجاد شده بود دستور دادن روایات رو بسوزونن تا اونا از بین برن اما با دلیل این رو رد می‌کنیم. اگر این‌طور بود چرا پس گذاشتند ابو‌هریره حدیث بگه؟ کعب الاحبار تفسیر بگه؟ اگه مشکلشون این بود که می‌خواستن احادیث جعلی رو از بین ببرن خب مگه علم درایة و رجال نداریم که حدیث جعلی و غیرجعلی رو از هم جدا کنه؟ خب اینو تقویت می‌کردن. نه منظور چیز دیگریست.
کتاب البدایة والنهایه(منبع اهل سنت) جلد 8 ص 107:
خلیفه دستور داد عباراتی که جنبه‌ی عملی دارند را نقل کنین اما عباراتی رو که جنبه‌ی اعتقادی داره نقل نکنین. یعنی چی؟ روایاتی که جنبه‌ی اعتقادی داره اینه که نمی‌خوایم فکرشون باز بشه نمی‌خوایم تعمق در مسائل کنند اما جنبه‌های عبادی رو هی نقل کنید که سرگرم باشن اما مطلب را نفهمن بعد دستور داد آدم‌هایی که صلاحیت روایت احادیث پیامبر را دارند حبس کنند.
تذکرة الحفاظ جلد 1 ص3:
عمر‌بن‌خطاب دستور داد ابو‌‌‌مسعود انصاری رو در مدینه حبس کنن تا از مدینه خارج نشوند که مبادا این آدم‌ها بیان و احادیث رو روایت کنن. وقتی روایات درست رو برداشتین و روایات جعلی رو جاش گذاشتین عالمان راستین رو کنار زدین و کسانی که صلاحیت بیان مطلب ندارند رو تو مردم رواج دادین خب معلوم می‌شه که مردم از نظر فکری دچار چه رکودی می‌شن. اینه که امیر‌المومنین تو نهج‌البلاغه این درد دل رو مطرح می‌کنن که بد بذری رو پاشیدن و آب دادن و درو کردن.
بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم
در سرزمینی که عالم را دهنش رو بستن و جاهل را احترام کردن.


یا علی..


در جلسه‌ی بعد میاد که از نظر اعتقادی و عملی چه تفکری رو می‌خواستن به مردم بدن که امام حسین در مقابل این فساد خروج می‌کنن.


مباحث گذشته رو در موضوع «مباحث فکری و اعتقادی» می‌تونید ببینید. 

۱ نظر:

قاصدک گفت...

امام حسين(عليه السلام) در هنگام سفر به كربلا فرمود: راستی اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمی كه بر كاسه نشيند و زندگی ی پست، همچون چراگاه تباه، چيزی باقی نمانده است. آيا نمی بينيد كه به حقّ عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد؟ در چنين وضعی مؤمن به لقای خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ظالمان را جز هلاكت نمی بينم. به راستی كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه بری معيشت آنها باشد پيرامون آناند، و وقتی به بلا آزموده شوند دينداران اندكند.