یا قمر بنیهاشم..
گفت تنگ است ای شه خوبان دلم زندگی باشد از این پس مشکلم
زین قفس برهان من دلگیر را تا به کی زنجیر باشد شیر را
خود تو دانی ای خدیو مستطاب بهر امروزم همی پرورد باب
که کنم این جان فدای جان تو در بلا باشم بلاگردان تو
گفت شه چون نیست زین کارت گزیر این زپا افتادگان را دستگیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب بهر این افسردگان خشکلب
عزم جانبازیت لختی دیر کن در بیابان تشنگان را سیر کن
گفت سمعاً ای امیر انس و جان گرچه باشد قطره آبی به جان
گر خود این غرقاب پایابم برد چون تویی دریا بهل آبم برد...
***
امام بالای سر عباس(ع) سواره رفت ولی پیاده برگشت.. یک دست به کمر.. یک دست به عنان ذوالجناح..
بچه ها دویدند: اْین عمٌی العباس؟ اْین عمٌی العباس؟
به قدری این جواب مشگل بود که امام فقط عملا جواب را داد..
می گویند آمد کنار خیمه عباس(ع).. دست برد و تیرک خیمه را کشید.. و خیمه خوابید..
یعنی دیگر از من نپرسید عمو چه شد..
منابع: دیوان نیر ـ زبور اشک
۴ نظر:
در نبرد روبهان شیری مکن....
.. یا کاشف الکرب عن وجه الحسین
.. یا باب الحسین
.. یا ابو فاضل
.. یا اخ الحسین
مدد، مدد، مدد.................
شقایق عزیزم تو این شبها دلم برای نظرهاتون خیلی تنگ شده. خیلی قشنگ مینوشتی، کجایی عزیز
فداي اضطرابت يا ابا الفضل. اضطرابت تو لحظات آخر. اضطرابي كه از تنها موندن امام زمانت داشتي . خدايا كمك كن امام زمانمون رو تنها نگذاريم. يا علي مدد.
ارسال یک نظر