معرفی کتاب

کتاب زبور اشک
گزیده روضه‌های مرحوم حاج سید محمدعلی نجفی یزدی
جلد اول ، سالار زینب
گردآوری و تنظیم : مهدی مومنی
انتشارات عابد


*****


گزیده ای ا ز کتاب:
من نتونستم گزیده‌ای از کتاب رو بیارم برای همین یه تیکه رو کامل آوردم. واقعا کتاب قشنگیه با متنی روان. سنگ رو آب می‌کنه. تو راه کربلا خوندمش. نگاه معرفتی و عشقی به کربلا داره. نگاهش خیلی لطیفه، به دل می‌شینه. نمی‌گه که گریه بندازه، ولی آخر هر روضه آتیش می‌گیری...


شامل 20 تا فصل و هر فصل مربوط به یک شخصیته. الان که دارم می‌خونم می‌بینم که لازمه همش مثل نیر خونده بشه همیشه تازه است، البته این خصوصیت روضه امام حسینه.
«آن وقت انسان خوب می‌فهمد که جنایتکاران کربلا چه ماهیتی داشتند. وقتی سیدالشهدا به حرف درآوردشان. حرف که نمی‌زدند. فقط یک کلمه می‌گفتند: با یزید بیعت کن. آقا مفصل صحبت کردند. آن نانجیب گفت: ما حرفهای تو را نمی‌فهمیم حسین. پر حرف می‌زنی(نعوذبالله)پر حرف می‌زنی و ما هیچ(کدام ) از حرفهای تو را نمی‌فهمیم. مافقط یک کلمه به تو می‌گوییم. باید با یزید بیعت کنی تا از تو دست برداریم. دیگر حرف نزن با ما.
ولی آقا بلاخره اینقدر با آنها حرف زد تا اقرار کردند. همین اقرار برایشان کافی بود. همین اقرار را آقا می‌خواست و لذا بعد از آن اقرار، سیدالشهدا دیگر حرف نزد فقط گریه کرد و آن وقتی بود که صدا زد: "من یک سوال دارم از شما بعد از همه این حرفها، چه باعث خصومت شما با من شده؟ چرا با من خصومت می‌کنید؟ شما چه سابقه‌ای با من دارید؟ شما که هیچ سابقه‌ای با من ندارید. آیا من مالی از شما برده‌ام که جمع شده‌اید اینجا با من مقاتله می‌کنید؟" گفتند:  "نبردی"
فرمود: " آیا من کسی از شما را کشته‌ام که می‌خواهید قصاص کنید و انتقام خونی از من بگیرید؟" گفتند: "نکرده‌ای"


فرمود: " آیا من بدعتی در دین گذاشته‌ام، حلالی را حرام کرده‌ام که جمع شده‌اید دسته جمعی با من دارید می‌جنگید؟" گفتند: "نکرده‌ای"
...فرمود: من سوال دیگری دارم:
"فبم تستحلون دمی؟ چرا ریختن خون مرا حلال می‌دانید؟"
یک کسی، کسی را می‌کشد می‌گوید مالش را می‌خواهم ببرم، ته دلش هم می‌گوید این مظلوم است ولی چون مالش را می‌خواهم ناچار باید بکشمش. خونش را حلال نمی‌داند. اما در کربلا خون سیدالشهدا را حلال می‌دانستند.(این مظلومیت بود) "فبم تستحلون دمی؟" به چه علت ریختن خون مرا حلال می‌دانید؟ همین اقرار را آقا می‌خواست از آنها بگیرد.
گفتند: " بغضا من لابیک"
علی که محبتش شرط ایمان است. گفتند: "روی دشمنی که با علی داریم" لذا دیگه آقا حرفی نزد و شروع کرد بلند بلند گریه کردن، به یاد مظلومیت آقا امیرالمومنین افتاد. اینقدر سالار شهیدان گریه کرد اینجا.
یکی اینجا گریه کرد" بکی بکاء عالیا" یکبار دیگر هم دیدند آقا در میدان جنگ بلند گریه کرد. آن وقتی که آمد سر بالین علی‌اکبر... "علی الدنیا بعدک العفی"

هیچ نظری موجود نیست: