بريدبنمعاويه عجلى گويد: محضر ابى جعفر(ع) بودم،
مردى كه از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گرديد
او پاهاى خود را نشان داد كه در اثر پياده رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم.
به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اينجا نياورده مگر محبت شما اهل بيت.
امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّين الا الحّب»
به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود
آيا دين جز محبت چيز ديگرى است؟
***
حكم بن عتيبه گويد: در محضر ابوجعفر (ع) بوديم، مجلس پر از جمعيت بود، در اين بين پير مردى عصا به دست وارد شد، و در كنار در ايستاد و ...
حكم بن عتيبه گويد: در محضر ابوجعفر (ع) بوديم، مجلس پر از جمعيت بود، در اين بين پير مردى عصا به دست وارد شد، و در كنار در ايستاد و گفت: «السلام عليك يا بن رسول الله و رحمة الله و بركاته» امام جواب داد: «و عليك السلام و رحمةالله و بركاته» بعد رو كرد به ديگران و گفت: «السلام عليكم»، اهل مجلس به او جواب سلام دادند.
آنگاه خطاب به امام (ع) عرض كرد: يابن رسول الله (ص)! مرا به نزد خود بخوان، به خدا سوگند من شما را دوست مىدارم، دوستان شما را نيز دوست مىدارم، به خدا شما را و دوستان شما را بطمع دنيا دوست نمىدارم.
من دشمن شما را دشمن مىدارم و از او بيزارى مىكنم، به خدا قسم من دشمن شما را به خاطر جنايتى كه بر من كرده دشمن نمىدارم بلكه چون دشمن شماست دشمنش مىدارم.
به خدا قسم من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مىدانم و منتظر فرج شما هستم.
آيا براى من اميد نجات دارى؟ خدا مرا فداى تو گرداند. امام صلوات الله عليه فرمود:
«الى الى»نزديك بيا، نزديك بيا تا او را در كنار خويش نشانيد، بعد فرمود:
ايها الشيخ! مردى پيش پدرم على بن الحسين (ع) آمد و از او نظير سؤال تو سؤال كرد، پدرم فرمود:
«إن تَمُتْ تَرِدْ على رسول اللّهِ (ص) و على علىّ و الحسنِ و الحسينِ و علىّ بن الحسينِ...»
اگر بميرى (به پاداش اين محبت) به محضر رسول الله و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السلام وارد مىشوی، قلبت آرام، دلت شاد، چشمت روشن مىشود و با كرام كاتبين با روح و ريحان استقبال مىشوى، وقتى كه روح به حلقومت برسد، امام به حلق خويش اشاره فرمود، - اينچنين پاداش مىبينى - .
و اگر زنده ماندى خواهى ديد چيزى را كه خدا با آن چشمت را روشن فرمايد، در آخرت در درجات عالى بهشت با ما خواهى بود.
شيخ گفت: چه فرمودى؟ امام فرمود: مىگويم: كه در قيامت در بهشت اعلى با ما خواهى بود، پيرمرد گفت: الله اكبر! يا ابا جعفر! اگر من بميرم بر رسول خدا و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد مىشوم؟! و چشمم روشن و قلبم شاد و دلم آرام مىشود؟! و با روح و ريحان و كرام الكاتبين استقبال مىشوم؟! و اگر زنده بمانم چيزى را خواهم ديد كه خدا چشم مرا با آن روشن فرمايد؟! و با شما در سنام اعلى خواهم بود؟!!
آنگاه نفس نفس مىزد، اشك مىريخت تا به زمين افتاد. حاضران نيز با ديدن حال او شروع به گريه كردند و نفس نفس مىزدند، امام صلوات الله عليه با انگشت مبارك خود اشك چشم او را پاك مىكرد.
آنگاه پيرمرد سر برداشت و به امام گفت: يابن رسول الله، خدا مرا فداى تو گرداند، دستت را به من بده، دست امام را می بوسيد و بر چشم و صورت خويش می ماليد...
سپس برخاست و گفت: السلام عليكم و از مجلس بيرون رفت، امام صلوات الله عليه از پشت به او نگاه مىكرد و فرمود: هر كه مىخواهد به مردى از اهل بهشت نگاه كند، به اين مرد نگاه كند. حكم بن عتيبه گويد: من مجلسى و واقعهاى نظير آن هرگز نديدهام...
ما محب و صادق دل خسته ایم در دو عالم دل به مهرت بسته ایم..
۱ نظر:
الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکر ز منقار/سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار
ارسال یک نظر