*****
... مرد نزدیک میآید و پیش از هر سخنی، خودش را در پای امام میاندازد:
- بابی برای توبه به رویم گشوده هست؟ راهی برای رسیدن به غفران، از پی این معصیت یافت میشود؟ عصیان مرا انابهای به ستر میآید؟ من که راه بر پسر پیامبر بستم... من که ترس و تهدید نشاندم در دل خاندان رسول... من که... بابی برای توبه به رویم گشوده...
- آخر آمدی؟
لبخند مهربانی برچهره امام مینشیند.
- سر بالا بگیر حر... توبهات پذیرفته... چقدر محبوبی اکنون، که خدا توبه کنندگان را بسیار دوست دارد...
امام دست بر سر حر میکشد، روبنده از چهرهاش میگیرد، کفش از گردنش برمیدارد و خاک آن بر زمین میریزد و مقابل حر میگذارد.
- سر بالا بگیر حر... اینجا همیشه دری برای باز آمدن گشوده است و آغوشی برای برگشتن، گشاده...
*****
... مرد نزدیک میآید و پیش از هر سخنی، خودش را در پای امام میاندازد:
- بابی برای توبه به رویم گشوده هست؟ راهی برای رسیدن به غفران، از پی این معصیت یافت میشود؟ عصیان مرا انابهای به ستر میآید؟ من که راه بر پسر پیامبر بستم... من که ترس و تهدید نشاندم در دل خاندان رسول... من که... بابی برای توبه به رویم گشوده...
- آخر آمدی؟
لبخند مهربانی برچهره امام مینشیند.
- سر بالا بگیر حر... توبهات پذیرفته... چقدر محبوبی اکنون، که خدا توبه کنندگان را بسیار دوست دارد...
امام دست بر سر حر میکشد، روبنده از چهرهاش میگیرد، کفش از گردنش برمیدارد و خاک آن بر زمین میریزد و مقابل حر میگذارد.
- سر بالا بگیر حر... اینجا همیشه دری برای باز آمدن گشوده است و آغوشی برای برگشتن، گشاده...
امام دو دست بر شانههای حر میگذارد:
- منتظرت بودیم... خدای تعالی را هزار حمد که عاقبتت به خیر شد... تا بهشت راهی نمانده...
حر برمیخیزد. اشک بر تمام چهرهاش نشسته...
حبیب و زهیر و... حر را در آغوش میگیرند، گویی دلتنگی سالها به دیدار اکنون، میزدایند.
- کمی بنشین و خستگی بنشان، که از آن سو به ستیز پرشتابند.
امام میگوید. حر پر التماس اما میخواهد:
- اگر اذن دهید، من پیش از همه به میدان روم... و سر پایین میاندازد:
-که من پیش از همه مقابل ایستادم و...
بغض میآید و شرم و التماس. امام حر را در آغوش میگیرد، آنقدر طولانی که غبطه مینشیند در چشم و دل حبیب و زهیر و...
- برکت در جان و توان در شمشیرت... خدایت همراه و پناهت...
حر زره محکم میکند، شمشیر میبندد، سپر دست میگیرد، بر اسب مینشیند و در بدرقه نگاه امام راهی میدان میشود.
شور دویده میان رگهایش و خشنودی در جانش، همانقدر که در بیراهه تاخته، پرشتاب به راه آمده و انتخاب کرده...
حر شمشیر میزند، میچرخد، سپر میگیرد، اسب میتازد و خون...
بیش از چهل سوار انداخته، که خودش خسته و خونین و پر زخم بر زمین میافتد و غبار میدان هنوز ننشسته، امام در کنارش به زمین نشسته و سر شکافته حر بر زانو گرفته.
لحظهای از اندیشه حر میگذرد، کاش بهشت هم قرار آغوش امام داشته باشد... و لبخندی که مهربان بر چهره امام نقش میبندد.
امام با همان روبندهای که حر صورت پوشانده بود، خون از چهرهاش میگیرد و بر زخم سرش میبندد:
- چنان که مادرت نامید، حرّی و آزاده، در دنیا و آخرت، گوارایت بهشت و این عاقبت به خیری...
حر به آخرین نفس، عطر آغوش امام به سینه میکشد و چشمهایش بر هم میافتد.....
(منبع: فصل شیدایی لیلاها- سید علی شجاعی)
*****
حُر بن یزید ریاحی تَمیمی
«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است(2).
رودررویی حر با امام حسین علیه السلام
ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی میکردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه میتوانند آب بردارند صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیدهایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را میبینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را میبینم.
سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم وخیمهگاه امام برافراشته شده بود.
آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار میگرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسب ها را آب دهید. مردان سیراب و اسب ها خنک شدند(3).
وقت نماز فرا رسید، امام به «حجاج بن مسروق جعفی» که او را همراهی میکرد فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز بپا شد. امام در حالی که پیراهن و ردائی به تن و نعلینی به پا داشتند از خیمه خارج شدند. پس از آن حمد ثنای الهی گفتند و فرمودند: ای مردم، این گفتار عذری در برابر خدای تعالی نسبت به شماست، من به سوی شما نیامدهام تا اینکه نامههایتان را دریافت کردم.
سپس حضرت خطبه را به پایان رسانید، در حالی که مردم سکوت کرده بودند. سپس به موذن فرمود: اقامه بگو. و او اقامه گفت. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا می خواهی که با اصحابت نماز بخوانی؟ گفت: نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد). پس همه به امام حسین علیه السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خیمه خود شد و یاران در اطراف امام جمع شدند. حر نیز وارد خیمهای که برایش نصب کرده بودند شد و یارانش گرداگرد او را گرفتند. سپس به میدان بازگشتند و هرکس دهنه اسبش را گرفت و در زیر سایه آن به زمین نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسین علیه السلام فرمان آمادهباش برای کوچ از این محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. این بار پس از نماز به مردم روی گردانیده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: ایها الناس انکم ان تتقوا... حر گفت: به خدا قسم، ما نمیدانیم این نامههایی که از آن یاد کردید کدام است.
امام فرمودند: ای عقبه بن سمعان آن خورجین نامههایی را که به من نوشتهاند بیرون آور(4).
عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود بیرون آورد و پخش کرد. حر گفت البته ما از این کسانی که نامه به سوی شما نوشتهاند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا این که شما را نزد عبیدالله ببریم.
امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو، از آن نزدیک تر است(5) .
سپس به یارانش فرمود: سوار شوید. پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: بگذرید. وقتی راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوی (یاران امام) را گرفتند. امام حسین علیهالسلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را میگفت همین عبارت را به او باز میگفتم(6). اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که میتوانم(7).
توبه حر
هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری میکرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم.
حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست میکشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز میزند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت. حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب دادهای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا میخواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کنارهگیری از سپاه ابن سعد را دارد، درحالیکه حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو میخواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سؤال حر ساکت شد و بر خود میلرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاعترین مرد کوفه سوال میشد، تو را معرفی میکردم، این چه حالتی است که در تو میبینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر میبینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد...
*****
پیشنوشتها:
1- جمهرة انساب العرب، ص227.
2- مقتل الحسین مقرم، ص 227- 229.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص400/ مقتل الحسین مقرم، ص214.
4- ابصارالیعین، ص205.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 402- 401/ رکک کتاب الفتوح، ج5، ص78- 76/ ابصارالعین، ص205.
6- کتاب الفتوح، ج5، ص78/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232.
7- مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، مرتضی آقا تهرانی . (سایت تبیان)
۴ نظر:
سلام
خدا وقتی اسامی آدمهای مختلفی رو تو قرآن میاره و از اونها به عنوان کسانی یاد می کنه که دوسشون داره اول می گه "توبه کنندگان" بعد مثلا نیکوکاران و استغفارکنندگان و...این برام خیلی همیشه جالب بوده ...شاید هم چون حضرت حر به این مقام رسید(توبه کنندگان) اول از همه هم به میدان میره..دوستی می گفت :بالاخره حر در مقابل امام ایستاده بوده برای همین هم بعضی ها میگند قبر او از بقیه جداست..ولی من به اون دلیل بالایی که گفتم اینطور اصلا فکر نمیکنم..آدمهایی که خطایی میکنند و بر می گردند تواضع خاصی به دلیل حالا شاید اون گذشتشون پیدا میکنن..از این زاویه اگه نگاه کنیم که جناب حر به خاطر ادب و تواضعی که اون ابتدا در مقابل حضرت نشون داد نجات پیدا کرد و بخاطر باز همین تواضع و ادب که ناشی از
توبه شون بود شاید قبرشون هم باید جدا می افتاد...آدمهایی که توبه کار خطاب میشن همیشه غربت خاصی رو هم خودشون حس میکنن هم به دیگران این رو انتقال میدن.. بنده بودن تو این عالم هم چیزی جز تواضع و همیشه حس اینکه آیا می پذیرنت یا نه نیست.. تو ذهن خودم همیشه این بوده جناب حر به خاطر اون غربت ناشی از توبه شون و به دنبالش تواضع شاید قبرشون جداست..
..(البته اینها فکرهایی که ممکنه هممون بکنیم وگرنه این به معنی پیدا کردن حکمت و از این جور حرفها نیست ..چون نه اطلاعات کافیش رو دارم خودم رو میگم نه اجازه این رو داریم که حکمت یابی کنیم ..فقط برای این گفتم که می شه نوع دید رو خیلی جاها طور دیگه ای کرد خصوصا در مورد آدمهای بزرگ سعی بشه آدم تا می تونه اجازه نده با چیزهایی که از بین خودمون به هم انتقال پیدا میکنه دیدمون رو نسبت به اون آدمهای بزرگ تردید دار کنیم خصوصا اون آدم ها یارای امام حسین هم باشند.. ذهن ما آدمهای معمولی همیشه اینطوره که خیلی جز بین هست و همون جزییاتم اتفاقا اصل میکنه!! معمولا اون اصلیات رو بخاطر یک جز تیره ترش می کنه..نباید اینگونه باشیم اما هستیم ولی حداقل کاری که میتونیم اینه که در مورد آدم های بزرگ هیچوقت نذاریم این ذهن تیره بشه ..شاید هم بعضی از این جزییات رو از قول آدمهای قابل اعتماد هم بشنویم ولی ولی ..بیایم یه تصمیمی بگیریم که طبقه بندی این نوع آدمها رو از جناب حر گرفته یا حضرت سلمان و مقداد و تفاوت مقام ها و اینها رو به دیگران بسپاریم ..چون ذهن یکی مثل من خیلی کوچیکه اصل و نمیبینه فرع رو میگیره بعدشم معلوم نیست این چه تاثیری روم بخواد بذاره) فکر میکنم از بین یاران امام ما آدمها راحتتر بتونیم با حضرت حر احساس نزدیکی کنیم چون شباهتهایی رو از لحاظ تجربه خطا بین خودمون و ایشون کمی میتونیم ببینیم..ازشون میشه راحتتر کمک گرفت به نظرم..
حر برای همیشه تاریخ سرش را بالا گرفت
سلام. راستش من که از صحبتهای ساراجون واقعا استفاده کردم. دست مریزاد
یه زمانی امام حسین (ع) عنایت کردند و منم بین دوستان دیگه بُر خوردم و بنا شد در تئاتر نقش حضرت حر رو بازی کنم! البته واقعا جسارت کردم. به هر حال به خاطر اون تئاتر مجبور شدیم یه سری تحقیق درباره شخصیت حضرت حر بکنیم. اون موقع ارادتم نسبت به ایشون زیاد شد. یعنی اصلا خیلی تغییر کرد. ماها معمولا حضرت حر رو یه انسانی می دونیم که یه دفعه ای متحول شد و خلاصه یه شبه ره صد ساله رفت و ... اما واقعیت این نیست. ایشون خیلی چیزها داشتند که نفسشون آمادگی پذیرش ولایت رو داشته باشه. آیت الله جوادی آملی سخنی با این مضمون درباره حضرت حر دارند که حضرت حر دارای مقاماتی بودند. چون وقتی بنا میشه با سپاهشون به سمت امام حسین (ع) حرکت کنند ندایی رو می شنوند که بشارتی میده که مضمونش رستگاری حضرت حر بوده (عین اون جمله بشارت رو یادم نیست) طوری که حضرت حر تعجب میکنند که چطور من در سپاه ابن زیاد باشم و چنین بشارتی به من داده بشه؟ منظورم اینه که ما فقط یک ظاهر رو می بینیم اما باید توجه داشته باشیم که آدمها باید قدمهایی رو برداشته باشند تا قدمی به سمتشون برداشته بشه. البته این نظر شخصی منه. ممکنه هم کاملا اشتباه باشه. راستی یک خواهش از دوستان قافله ای: میشه لطفا یه بخشی بذارید که هر کی هر چی دوست داره بگه بدون اینکه محتوای خاصی داشته باشه؟ آخه یه وقتایی آدم دلش میگیره یا یه چیزی پیش میاد دوست داره حرفی بزنه اما چون با موضوع مورد بحث همخوانی نداره کل قضیه منتفی میشه. یه چیزی مثل هر چه می خواهد دل تنگت بگو. (البته چون من رو این بیت تعصب دارم لطفا یه بیت دیگه ای با این مضمون انتخاب کنید!!!)
خیلی ممنون از زحمتهاتون. خیلی دوستون دارم. و خیلی خیلی التماس دعا. کلی درد دل داشتم که خدا به شما رحم کرد و نمی نویسم. ان شاء الله محرم پر شور و شعوری داشته باشید. یا علی
ارسال یک نظر