عزیز کریمم سلام !
هرچند روسیاه نداشتهها و نقصها و کمبودهایم؛ اما آیا آلودگی من در مقابل دریای کرمت، اصلا به چشم میآید؟ آیا پاک کردن من از عهدهی بیکران آبیِ عطوفتت دور است؟
نه، باور نمیکنم! من، نه چشم به اوج کرمت دارم و نه امید به تجلی خداگونهات بستهام، تمام هستی من، بیکران عطوفتت است. آیا این را از من دریغ میکنی؟
تو که دست ناتوان دل و اندیشهام را در غرق شدنهای پیاپیِ مشکلات میبینی
تو که آسوده در ساحلِ نجات، چشم به فریاد استمداد داری تا با تبسمی طوفان را تبدیل به گرمای ساحل کنی
تو که کمترین کرمت، کرامت است
تو که ناز نگاهت، جلوهی بهاران شده
تو که تبسمت، حسرت باران است
تو که طراوتت، آب را مات کرده
تو که چنان بر اوجی که ستیغ کوه سایبان بر چشمدر بالاهای آبی رنگ دنبالت میگردد
تو که زیبایی، وامدار نازت شده
تو که تمام لطافت را حیران خود کردهای
تو که از زیبایی، دریا دریا لشکر داری
تو که از عطوفت تمام سرشته شدهای
تو که تمام مهری، تمام محبتی......
عزیز کریمم سلام !
هرچند روسیاه نداشتهها و نقصها و کمبودهایم؛ اما آیا آلودگی من در مقابل دریای کرمت، اصلا به چشم میآید؟ آیا پاک کردن من از عهدهی بیکران آبیِ عطوفتت دور است؟
نه، باور نمیکنم! من، نه چشم به اوج کرمت دارم و نه امید به تجلی خداگونهات بستهام، تمام هستی من، بیکران عطوفتت است. آیا این را از من دریغ میکنی؟
تو که دست ناتوان دل و اندیشهام را در غرق شدنهای پیاپیِ مشکلات میبینی
تو که آسوده در ساحلِ نجات، چشم به فریاد استمداد داری تا با تبسمی طوفان را تبدیل به گرمای ساحل کنی
تو که کمترین کرمت، کرامت است
تو که ناز نگاهت، جلوهی بهاران شده
تو که تبسمت، حسرت باران است
تو که طراوتت، آب را مات کرده
تو که چنان بر اوجی که ستیغ کوه سایبان بر چشمدر بالاهای آبی رنگ دنبالت میگردد
تو که زیبایی، وامدار نازت شده
تو که تمام لطافت را حیران خود کردهای
تو که از زیبایی، دریا دریا لشکر داری
تو که از عطوفت تمام سرشته شدهای
تو که تمام مهری، تمام محبتی......
من ومدح تو؟!
هیهات!! هیهات که ناتوانتر از آنم که بتوانم زیباییات را توصیف کنم. آنچه میگویم تلاش نافرجامم است در نقاشی آنچه از تو می بینم، که هیچ نمیبینم! تو چنان از من دوری، چنان دلم را هیچ نسبتی با تو نیست که هرچه دست اندیشه را بر چشمان توانم سایبان میکنم باز ردی از تو در افق درکم نمیبینم. چه کنم با این نابینایی؟ با این ندیدن؟
بیا بیا باز هم کودک دلم را در آغوش عطوفتت آرام کن، بیا باز هم برایم لالایی ناز عنایت بخوان تا دلم از تاب گریه بنشیند.
بیا بیا ببین چطور گریه، پشت چشمانم به در میکوبد، بیا پناه اشکهایم باش. من دلم میگیرد از این فاصلهها، از این کمبودها. راستی، خواستم بگویم «به ضریح عطوفتت دخیل اشک میبندم» یادم آمد ضریح نداری! چه میکنی با من؟ چرا این طور دلم را سرگردان میکنی؟ چرا آتش در تار و پودم میزنی؟ میدانم ضریح تو در تاریکیهای دل من گم شده. تو مظلومِ ظلمِ ناتوانی منی! تو کشتهی نتوانستنهای منی، تو مسمومِ نخواستنهای منی. ضریح تو دردستهای توان و اندیشه و احساس من گم شده است...
من امشب بی فانوس و چراغ به دیدارت آمدهام، کولهبارم خالی و دستم پرآبله از گدایی و چشمم گره زدهی آستان کرم توست. امشب دلتنگ به دیدارت آمدهام، بیا خستهی دلم را بر شانهی عطوفتت بگذار، بیا بگذار دمی گریه کنم، دلم بهانهی تو را میگیرد، بیا از من نگریز...
بیا مرا به آغوش عطوفتت فشار بده، بیا نگرانم باش! من یتیمم، یتیمم و تنها، یتیمم و بیکس و تنها و گرسنه و تشنه و خسته :« آیا مرا از درگاهت میرانی؟» شنیده ام سه روز گرسنه ماندید و بخشیدید؛ تجسم سورهی « هل اتی »! مرا از درگاهت می رانی؟ برای دیدارت در باران کرامت بی چتر آمدهام ، بیا بر من ببار. سالهاست کویریِ عنایتم، بیا بر تمام خشکیام ببار.
برای سیری گرسنه ای، گرسنه ماندی؛ اما حال که در سفرهی آستینت طبق طبق نانِ کرم سرِ ریزش دارد، از من دریغ میکنی؟ دریغ میکنی؟.........
حرف نا تمام میماند در هجوم زیباییات! وای! از کدام دریچهی باز لشکر ناز تبسمت این چنین صبر و قرارم را به تاراج میبرد؟ از کدام سو بر بافههای دلم میتازی و آتش میزنی؟ میدانی که پای دلم بندِ این تبسم شیرین است
آه! این لبخندِ محوِ شدید، این لبخندِ محوِ شدید! نمیدانی چه بر سر دلم میآورد!
راستی حسن یعنی چه؟!
حسن ؛ یعنی اوج زیبایی
یعنی نهایتِ جمال
حسن ؛ یعنی...نه نه ، این نیست
میگفتند تو اسوهی صبری! اما نه! چیزی فراتر از صبر در سینهات جاریست. روزی که موسی(ع) از خداوند درخواست کرد:« رب اشرح لی صدری » خداوند نام تو را بر سینهاش نوشت و روزی که به دنیا آمدی، خداوند بار دیگر در گوش علی نجوا کرد: الم نشرح لک صدرک! آیا ما به تو حسن را عطا نکردیم؟ تو آیهی شرح صدری .
در تو شکوهی هست که دیدارِ حتی، حتی، حبّت را چنان به قلههای رفیع ادراک کشانده که فهم ناچیز ما از دیدن آن ناتوان است و چون نمیبیند میپندارد تو عمیقترین زخم مظلومیتی !! « امام حسن از امام حسین هم مظلومتره!!»
نه! این گونه نیست! آنچه تو را از دیدِ فهم، پنهان کرده مظلومیتت نیست ـ گر چه هستی ـ در تو عظمت چنان تجلی والایی دارد، چنان تو را به اوج رسانده که شعور، ناتوان از درک، کورمال کورمال به دنبال جای خالیت در خاکیِ فهم خاکیان میگردد ولی:
تو آن پاک ترین آیهی تطهیر خداوندی بر زمینی
که دست زمینیان
از ذات اقدست کوتاه است!
تو تجسم خورشید صفات خداوندی در آسمان کرهی خاکیِ ماسواللهی که درون نشان جلال و برون ، تجلیِ انوار جمال شده.
عین صفاتی ، شبیه خدایی ، بقیهی خدایی: یا ظاهر و یا باطن
یا من اختفی لفرط نوره
بس که در جلوهای ناپدیدی !
حسن ؛ جمالِ جلال الهی . . .
شکوهت از حدّ مرزهای درک ما فراتر رفته، ببخش که نمیفهمیم !
۱ نظر:
سلام به روی ماهتون. میلاد امام حسن (ع) مبارک. کارتون خفن بود! ان شاء الله هر قدمی که برمیدارید مورد عنایت و رضایت امام زمان (عج) باشه. دستمریزاد. التماس دعا. یا علی
ارسال یک نظر